شاعر دلگیرPOKEY.POET

دل نوشته های یک شاعر دلگیر

تبلیغات تبلیغات

قصه عجیب کلاغ

گفتم که بشم منشأ اثر ، حالی که نبودیم صاحب اثر شدیم مَثَلِ : کَل اگر طبیب بودی سر خود دوا بکردی صبح میشه این شب ، ولی روسیاهی‌ش میمونه به کلاغ که موند به همون رنگ نباید نشست بر سر بومی مگه نگفتن قدیما : دو نشست بر سر بوم بلا میشه بر سرمون یکی بود و یکی نبود یکی کلاغ و یکی بوف دریده میشه این پرده ظلمت ، صبح میشه این شب ، سفید میشه این سیاه اگر که بپره این کلاغ ، نمونه رو سر بوم تو برو ، برو از محله‌مون پر بکش از این دیار دیگه برنگرد به این جا برو به یه راه
شاعر دلگیرPOKEY.POET ، ۱۴۰۴-۰۳-۱۱ ، متفرقه
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها